
نطق حيوانات - هدهد و مورچه در قرآن
نطق، اظهار مافى الضمير است، چيز نهان را كشف كردن است خواه به آنكه گوشت باشد يا با سر باشد با اشاره باشد لازم نيست حتماً به زبان باشد در آدمى به زبان، ليكن در حيوانات به اشارات است طبق تحقيقات دانشمندان با ايجاد حركات و در نتيجه امواج مخصوص صوتى مطالب خود را به همنوع مىفهمانند.
راجع به نطق هدهد و نطق مورچه با سليمان در قرآن مجيد در سوره نمل تذكر فرموده است و از عطاهاى خداوند به سليمان فهميدن اين قسم نطق حيوانات كه مربوط به عالم ملك است نه ملكوت، مىباشد(57) داستانش را مجمل بگويم: هدهد در بين طيور كه مسخر جناب سليمان بودند، امتيازاتى داشت. جناب سليمان در سلطنتش يك عده از جن، يك عده از انس، يك عده از وحش، يك عده از پرنده اينها هميشه لشكريان سليمان بودند، هدهد مزيتى كه داشته، آب را زير زمين خوب مىشناخته است لذا سليمان علاقه داشته همراهش باشد. نكته ديگر، حيوان باوفا و با مهر و عاطفه است. از وفايش اين است اگر همسرى پيدا كرد، خودش و همسرش به قدرى با محبت، وفا و صفا هستند ماده هيچ نظر به هدهد نرى نمىكند و نر هم نظر به هيچ مادهاى نمىكند. از خصوصياتش اگر ماده رفت و نيامد هميشه ناله مىكند و دنبالش مىگردد و اگر پيدايش نشد چيزى نمىخورد اصلاً نگاه زن ديگرى هم نمىكند اگر چنانچه زنش مرد يا از پيدا شدنش مأيوس شد مىگويند كه خوراكى و آب نمىخورد مگر به قدر سد جوع تا مرگش برسد.
تفريحى هم براى سليمان كرده است، نوشتهاند: وقتى اين پرنده به فكر افتاد تفريحى براى سليمان بكند براى خوشحالى سليمان آمد و گفت جناب سليمان ممكن است فردا شما مهمان ما بشويد، سليمان فرمود خودم يا با لشكرم؟ گفت شما با لشكرتان. پرسيد مكان پذيرائى كجاست؟ گفت لب دريا آنجا محل پذيرائى. هنگام پذيرائى شد چرخى زد در هوا ملخى گرفت آن وقت آمد مقابل همه تا همه ببينند. در دريا افكند و گفت ان فاتكم اللحم لا يفوتكم المرق گفت آى سليمان اگر گوشت كم است، آب گوشت زياد است.
روزى جناب سليمان هدهد را نديد و تعجب كرد كه بدون اذن كجا رفته است گفت لاعذبنه عذابا شديداً اولاً ذبحنه شكنجه شديدش مىدهم يا او را مىكشم(58) پس از اينكه پيدايش شد فرمود كجا بودى گفت رفته بودم برايتان جاسوسى اطراف كشورها، كشورى پيدا كردهام به نام سبا (اين گفتگو راجع به ملكوت است هدهد دارد به جهت ملكوتى مىگويد) ديدم اهل اين شهر را كه سلطانشان زنى است به قدرى اينها پست شدهاند كه زنى بر اينها مالك شده است. ديگر آنكه شيطان گمراهشان كرده براى آفتاب سجده مىكنند نه براى خدا.
هدهد شروع كرد پستيهاى قوم سبا را ذكر كردن. جناب سليمان هم گفت اگر چنين است، بايد خودت قاصد بشوى. نامهاى نوشت براى ملكه شهر سبا كه اسمش بلقيس بود. هدهد هم صاف نامه را آورد بالاى سر كاخ بلقيس انداخت در دامنش، شد واسطه، تا آخر(59) نخواستم قصه بلقيس را بگويم.
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->